انشا درباره ی صدای باران

وقتی ترانه ی دلپذیر باران درگوش هایم جاری می شود ،وقتی ناله ابر را می شنوم به رویاها پرواز می کنم. چشمانم را می بیند، پیچک هایی که در دل وروح انسان بی روح می پیچد ودل سرد او را پر از مهر ومحبت می کند.

 

نغمه های چک چک باران را که با هماهنگی خود را بر سرزمین سرد می اندازند وچه زیباست ابرهای تیره ای که از حسادت خود را روبه روی ماه درخشان گرفته است ودر جاده های عشق جلوه نمایی می کنند.

 

وقتی قطره های باران را به دور دست ها می برد، جایی که دور از دغدغه های روز ماست. صدای باران همانند صدای گیتار است که وقتی شروع به نواختن می کند باید تا انتها بنوازد تا تمام هستی را از خواب غفلت وسر درگمی بیدار بیدار کند، مانند آن روزی که وقتی امام حسین(ع) بارانی از سخنان خود را جاری کرد و باعث بیداری اسلام شد.

 

هنگامی که ابروآسمان وباران وترانه های آن دست به دست داداند تا دنیایی را بیدارکنند. صدای باران مرا به یاد شعر کودکی هایم می اندازد که در دوران ابتدایی با همکلاسی هایم زمزمه می کردیم.
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.